در شهرم



از خبر گرفتار شدن #محمدعلی_نجفی داستان نسازیم !

 از امروز پست های مربوط به قتل #میترا استاد و سرنوشت تلخ #محمدعلی نجفی شهردار سابق تهران را مدام در گروه ها و کانال های تلگرامی با ممارست پیگیری می کنیم.

سعی مان بر این است، اولین فردی باشیم که داغ ترین خبر و جدیدترین مطلب نسبت به زوایای پنهان این اتفاق دلخراش را خبررسانی می کنیم. از اینکه پسر میترا استاد از بدرفتاری ناپدری حرف می زند، میترا استاد هنرپیشگی می کرده یا چند ماه قبل نجفی خودکشی کرده است را مخابره کرده و در گفت و شنودهای چهره به چهره سعی می‌کنیم بگوییم که من بیشتر از تو اطلاع دارم و .

 این شتاب و حرص و ولع در خبررسانی بدون اینکه جانب انصاف را رعایت کنیم و ذره ای دل مان به درد آید که درباره دو انسان حرف می زنیم، من را به دوره ای از کودکی ام کوچاند، 9 یا ده سالم بود که موقع برگشت از مدرسه صدای ترمز ناگهانی یک خودروی سواری و بعد تجمع مردم نظرم را جلب کرد، خبر کوتاه و تلخ بود تصادف و مرگ یک نفر در مقابل دبستان.

من هم تحت تاثیر محیطی که در آن بزرگ شده بودم، اخبار دلهره آور نگرانم نمی کرد و قلبم را نمی فشرد، پس به قدم هایم سرعت دادم تا سریع به خانه برسم و خبر داغ را به مادرم بدهم. منزل که رسیدم، بند پوتین هایم را هنوز باز نکرده بودم که گردن فراز کردم و در حین جستجوی اهل خانه، داد زدم جلوی مدرسه ما یک نفر زیر ماشین رفت.

نیم ساعت طول نکشید که خانواده ام به من فهماندند، آن دخترک تیره بخت، همکلاسی خودم بود، همان دختری که دیروز از من بیسکوییت می خواست ولی من از سر لجبازی ندادم!در آن لحظه فکر کنم به اندازه ۳۰ سال بزرگ شدم و با خودم عهد بستم هیچ وقت حامل خبرهای ناگوار نباشم، تا وقتی کسانی هستند که می خواهند ناقوس های گوش خراش باشند پس چرا صدای قدم من خبردهنده دردها، نیستی ها،رفتن ها، عشق های پرپر شده و مردهای دربند شده باشد. پس باهم تصمیم بگیریم اگر ارمغان دهنده خبر خوش و روز شورانگیز نیستیم، پس آبستن خبرهای دلخراش برای هم وطن نیز نباشیم.

سونیا بدیع


به نام خدا

 

موضوع انشا: درباره طبیعت !

من طبیعت را خیلی دوست دارم علاوه بر من همه طبیعت را دوست دارند، به عنوان مثال برخی از انسان های قاچاقچی نیکوکار برای برخی از جانوران زیبا تورهای گردشگری برگزار می کنند، آنها را داخل اتوبوس وی.آی.پی سوار کرده و به شهرهای توریستی دیگر می فرستند و در دبّاغ خانه های پنج ستاره و کشتارگاه های لوکس از آنها پذیرایی می کنند.

همچنین برخی انسان های شریف دیگر که مثل من طبیعت را دوست دارند، اتحادیه صنفی قاچاقچیان چوب را تأسیس کرده و در این قالب فعالیت دارند، ولی به نظرم به آنها عاشق چوب گفته می شد، بهتر بود، اینقدر چوب دوست دارند که دوری شان را نمی توانند تحمل کنند، درخت ها را تا کارخانه ها مشایعت می کنند، کفگیر و گوشت کوب خوشگل درست می کنند، تا به این ترتیب همه جا کنار هم باشند.

همچنین می توانم بگویم که کارخانه دارها و آدم های خیلی پولدار هم طبیعت را دوست دارند، اما آنها بیشتر دریا را دوست دارند، چون زباله های کارخانه شان را داخل دریا رها می کنند تا حیوانات دریا مثل فوک خزری و لاک پشت پوزه عقابی هم ویتامین کسب کنند و چاق و چله شوند، اما حیف که رژیم غذایی شان بهم می خورد و به لقا ٕالله می شتابند.

بعضی ها هم از طبیعت زیبا اینقدر حیوانات مظلوم را دوست دارند که هر روز مثل میتوکومون سراغ حیوانات وحشی مثل یوز و شیر و ببر ایرانی می روند، دستگیرشان می کنند، تا نوید انقراض این ها رو به کوچکترهای جنگل بدهند و آنها را شادمان کنند.

علاوه بر این خیلی ها نه دریا را دوست دارند نه حیوانات را، بلکه زمین دوست دارند و مدام یک گوشه ای می نشینند و لقمه می گیرند و زمین خواری می کنند، البته این روزها به کوه ها هم ابراز محبت می کنند، کوه خواری می نمایند.

این بود انشای من

سونیا بدیع


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

barad77 کمیته پژوهشی دانشجویان د.ع.پ. شهید بهشتی ardabilnewchatroom پرسش مهر پَس کوچه مِهروَرزی با همه آیینِ ماست! آشپزخونه آواسیس مدرسه شاداب نان برنجی شکرریز